- تا طلوع -

- تا طلوع -

ویژه ی اشعار تقدیمی ی دوستان به من، و من به دوستان
- تا طلوع -

- تا طلوع -

ویژه ی اشعار تقدیمی ی دوستان به من، و من به دوستان

پرواز...

برای مهندس « علی اصغر یزدانی - تراب - »
****
ای تراب!
خرابم خراب...
برگِ گلی بودم شرابی کاش؛
در رویایی ترین صفحه ی خوابت،
تا هر غروب که آفتاب، از ظلم سایه ها...
دل به دریا و سر به کوه می سپارد!...
آن گاهِ خوشرنگ و تنگ که من،
بر اجاق سردِ؛ تنهایی تقطیر می شوم!
تو، عاشقانه و بی ریا،
بال می بندی و بر بالینم
فرود می آیی...
بدنم را از رعشه رها می کنی و
دلم را از اسارت دنیا، آزاد...
با نوازشِ آرامِ دست های پاک...
و چشم های خیس و فراخت!
جان می گیرم و ناز می کنم!
باز، برمی خیزم و بی ساز،
با گداز...
تا سر زمین های تهی از خاک؛
پرواز...می کنم و
در  جاودانگی، فرا، می روم...
***
یک کتاب می خواهم،
کتابی که بر طاقچه ی دلم،
نسیان گرفته؛
موریانه های معتکف،
سر  به سرش؛ می گذارند و
 به حرمتِ ملاحتِ -دست هایم!-
ملکه می شوند!...
***
- پژواره -
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد