برای: « سمیره خوش نوری »
****
دخترِ آفتاب!
چه بی هراس
از داسِ شب؛
قد می کشی!
زعفرانی گیسوانم را
چنگ می زنی!
برای دلِ زخمی ام
دست، می تکانی!
بر قللِ دلاهو،
سپس
به انتظارم می ایستی،
تا سر بلند و
آسوده خاطر؛
به ابدیت، برسم!
جوانه ی بلوط به این
سر سختی، ندیده ام!
بخت ات که
گشوده شود...
من، با موی سپید،
بر شقایق خواهم رقصید...
***
نامش سحر نیست اما
هر سحر، روی به بینالود،با خدا
راز و نیاز می کند؛ زاگرس را،
آبی می کشد و دلِ مرا،
به زندگی و خنده های ناز،،
باز!
***
- پژواره -